زندگی نامه آیت الله شاه آبادی(قسمت دوم)
امام برای درس آیت الله شاه آبادی ارزش و احترام زیادی قائل بودند و می فرمودند: « اگر ایت الله شاه آبادی هفتاد سال تدریس می کرد، من در محضرش حاضر می شدم، چون هر روز حرف تازه ای داشت.»
آیت الله شاه آبادی کرارا" به شهید آیت الله سید حسن مدرس می فرمود:
« این مردک الان که به قدرت نرسیده است، این چنین به دستبوس علماء و مراجع می رود و تظاهر به دینداری می کند و از محبت اهل بیت دم می زند، لکن به محض آن که به قدرت رسید، به همه ی علماء پشت می کند و اول کسی را که هم لگد می زند خود شما هستید.»
حجت الاسلام سید احمد فهری نقل می کنند
امام در میان اساتید خود، احترام خاصی برای استاد عرفانش، مرحوم شاه آبادی قائل بود و با این که مرتبه ی کمال در عرفان را برای او حدی از مردم می داند، در تألیفات عرفانی شان از مرحوم شاه آبادی غالبا" به عنوان شیخ عارف کامل، شاه آبادی روحی فداه یاد می کند.
تلاوت سوره حشر
آیة الله محمد رضا توسلی نقل می کنند :
من در سفارش های امام به فرزندشان مرحوم حاج احمد آقا، و هم در بیانات خود ایشان دیده ام که می فرمود:
« استاد مرحوم شاه آبادی ، به من سفارش می کردند که سوره ی حشر را زیاد بخوان، مخصوصا" آیات آخر سوره را که می فرماید: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون.»
در زمان آیت الله شاه آبادی، استفاده از بی سیم و رادیو در ایران تازه رایج شده بود، ولی چون وسایل ارتباط جمعی به دست حکومت رضاخان اداره می شد، بیشتر برنامه های آن مبتذل، ضد اسلامی و مروج فرهنگ غرب بود.
این امر موجب شد که عده ای از علماء معتقد به حرمت تمام برنامه های آن شوند و به حرمت استفاده از آن فتوا دهند.
در این حال عده ای از مردم نزد آیت الله شاه آبادی رفته، از ایشان درباره ی جواز استفاده از این وسایل سؤال کردند. ایشان ضمن اظهار تأسف از این که این وسیله ی تبلیغ خوب، در دست مسلمانان نیست فرمودند:
« رادیو، همچون زبان گویایی است که هم می تواند به دانش و فرهنگ خدمت کند، هم می تواند گفتارهای ناصواب بگوید. بنابراین، خرید و نگهداری آن برای استفاده از برنامه های مفید، مانعی ندارد.»
در دورانی که بلندگو تازه رواج یافته بود و تعدادی از علماء، استفاده از آن را مجاز نمی دانستند، ایشان در پاسخ عده ای از مردم که از ایشان پرسیدند: آیا اجازه می دهید بلندگویی خریده و در مسجد نصب کنیم؟
جواب دادند:
« این چه سؤالی است؟! حتما" آن را تهیه کنید که تا من زنده ام، حجت بر مردم تمام شود که این وسیله گناه ندارد و نگهداری آن و نیز استفاده از آن در موارد صحیح، نه تنها زیانی ندارد، بلکه لازم است.»
آیة الله نصرالله شاه آبادی نقل می کنند :
مرحوم والد می فرمودند:
« در نوافل شب، به مقام شامخ حضرت زهرا سلام الله علیها توجه کنید و بدانید که استمداد گرفتن از آن حضرت، موجب ترقی و قرب معنوی می شود و خداشناسی انسان را زیاد می کند. همچنین قبل از اذان صبح، صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها را بفرستید.»
برای دنیایتان هم که شده سحرها بیدار شوید !
آیة الله نصرالله شاه آبادی نقل می کنند :
موضوع دیگری که مرحوم والد به آن عنایت ویژه ای داشتند و آن را در قرب به حق مؤثر می دانستند، بیداری شب و سحر خیزی بود...
می فرمودند:
« اگر برای نافله ی شب بیدار شدید برای نافله خواندن آمادگی روحی ندارید، بیدار بمانید. بنشینید، حتی چای بخورید. انسان بر اثر همین بیداری، آمادگی برای عبادت را پیدا می کند.»
همچنین می فرمودند:
« بیداری سحر، هم برای مزاج مادی مفید است و هم برای مزاج معنوی.»
در منبرهایشان مکررا" می فرمودند:
« برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید. چون بیداری سحر، وسعت رزق، زیبایی چهره و خوش اخلاقی می آورد.»
مرحوم آیة الله مطهری می گفت:
من هرگز از امام نشنیدم که اسم مرحوم شاه آبادی را بیاورند و دنباله اش « روحی فداه» را نگویند.
فرزند آیة الله شاه آبادی نقل می کنند :
علاقه ی امام به مرحوم پدرم، علاقه ای قلبی و عمیق بود. در نجف روزی در خدمت امام در مورد مطلبی بحث شد که طی آن اسم یکی از اقایان آمد.
امام تصور کردند که من آن آقا را با پدرم مقایسه می کنم. برای همین بسیار ناراحت شدند و به تندی به من فرمودند:
« تو پدرت را نشناحته ای، اصلا" قابل قیاس نیستند. پدرت را با این فرد و امثال او نمی توان مقایسه کرد.»
این خبیث، اسلام را از بین می برد !
فرزند ایشان نقل می کند :
مرحوم والد در دوران تحصن خود در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) ، یک دهه عاشورا منبر رفتند و یک موضوع را در هر شب 3 نوبت ( اول منبر، وسط منبر، آخر منبر) بیان فرمودند. در شب دهم، در آخرین منبر فرمودند:
« خدایا! تو شاهد و گواه باش که این مرتبه که این جمله را بگویم، در این ده شب سی مرتبه تکرار کرده ام و اتمام حجت نموده ام و برای علمای نجف، علمای قم، اصفهان و مشهد تمام نقاطی که می دانستم و توانستم هم نامه نوشته ام، و امشب هم برای آخرین مرتبه در این مجلس می گویم و آن این است که رضا خان، دست نشانده ی انگلیس است و هدفش، اعدام قرآن و اسلام است و اگر با من روحانی مبارزه می کند، نه به خاطر خود من است، بلکه به این دلیل است که من مبلغ قرانم، به دنیا اعلام می کنم که اگر حرکت نکنید، این خبیث اسلام را از بین می برد.»
لطیف ترین روح !
از قول امام نقل شده که فرمودند:
« من در عمر خود، روحی لطیف تر از روح مرحوم شاه آبادی ندیدم.»
و سپس ادامه دادند که:
« ایشان، صرف نظر از چنین فقاهت، فلسفه، عرفان که کم نظیر بودند در سیاست نیز کم نظیر بودند.»
در زمان رضاخان، زمانی قصد کردند نماز جماعت مساجد را تعطیل کنند. در مسجد جامع که ائمه جماعت متعددی داشت، هر یک از آن ها به دلیلی نیامدند. یکی به مسافرت رفت، دیگری به اصطلاح مریض شد!
اما آیت الله شاه آبادی برای نماز عازم مسجد شدند، آن روز، عوض مردم نمازگزار، عده ای قزاق در مسجد مستقر شده بودند. در راه مسجد، یکی از مریدهای آقا به ایشان می گوید: در مسجد قزاق ها ریخته اند. آقا می فرمایند: خوب، قزاق ریخته باشد! و وارد مسجد می شوند.
یکی از افراد دولت با لباس شخصی جلو می آید و به آقا می گوید: آقا مگر نمی دانید نماز تعطیل است؟
آقا در حالی که حتی سرشان را بلند نکرده بودند که او را نگاه کنند، به او فرمودند:
« برو بگو گنده تر از تو بیاد!»
گفت: من بزرگتر هستم.
آقا فرمودند: « اگر با تو حرف بزنم، بعدا" کس دیگری نیست که اعتراض کند؟»
گفت: خیر.
فرمودند: « این جا کجاست؟»
گفت: تهران.
فرمودند: « نه این جا که ایستاده ای و با تو صحبت می کنم کجاست؟»
گفت: مسجد.
فرمودند: « من کی هستم؟»
گفت: پیشنماز.
فرمودند: « مملکت ، چه مملکتی است؟»
گفت: ایران.
فرمودند: « ایران ، دینش چیست؟»
گفت: اسلام.
فرمودند: « شاه چه دینی دارد؟»
چون نمی توانست بگوید مخالف قرآن و نماز و اسلام است، گفت: شاه مسلمان است.
ایشان فرمودند: « هر وقت شاه گبر شد و اعلام کرد که من کافرم، و یا یهودی و نصرانی هستم و بالای سر این مسجد ناقوس زدند، من که پیشنماز مسلمانان هستم، می روم و در مسجد مسلمانان نماز می خوانم. ولی مادامی که این جا ناقوس نزدند و شاه هم اعلام گبریت و کفر نکرده، من پیشنماز مسلمانان باید این جا نماز بخوانم.»
پس از این گفت و گو، وارد شبستان شدند و با این که کسی برای نماز در مسجد نبود، داخل محراب به نماز ایستادند.
یکی از نمازگزاران که ایشان را دیده بود در مسجد، فریاد « الصلواة» را بلند کرد.
مردم هم که نمازگزار بودند با منع وجود آمده، مشتاق تر شده بودند و به مسجد هجوم آوردند و بساط شاه و قزاق ها به هم خورد.
منبع : حکایت صالحین
نظر |